یهویی گفتم چند تا دروغ قدیمی بگم واستون شاد شید:
بچه بودیم تو کوچه مون 4 تا دختر بودیم(هنوزم هستیما)
من،ملیکآ،ویان،روناک
یادمه مینشتیم ساعت ها تو حیاط
سالاد درست میکردیم و بازی میکردیم و
و دروغ میبافتیم و چرند میگفتیم
اکثر هم خاطراتمون دروغ بودن:|
یه بار ویان میگفت ما تو خونه مون یه چسب 123 داریم
میری پشت مبلا قایم میشیم بعد میگیم 123
میره چسپ میکنه بعد میاد پیشمون:|
جالبترین قسمتشم این بود که
ما همه مون کاملاا باور کرده بودیم
چقدرم تو دلم حسرت خوردم واسه نداشتن اون چسپه:|
یه دروغ دیگه ای هم که تحویل دادن:
یادمه هف هش سالم بود دندونم افتاده بود واسه بار اول
یکی از بهترین دوستای بابام بهم گفت
میدونی چرا دندونت می افته؟
من:چرا؟؟
ایشون:چون با چشای بسته میخوابی:|
به قران تا 4 هفته خوابم نمیبرد از ترس
دیگه یه وضعی بود با این دروغا
یه بار دیگه هم تو کوچه به ویان گفتم
من یه عروسک دارم حرف میزنه فقط خودم و خودشم میدونیم
وقتی که تنها باشم باهام کلی حرف میزنه و اینا
اینقدر گفتم و اینقدر گفتم و اینقدر ویان بارو کرد
دیگه خودمم باورم شده بود تا چند روز اعصاب نداشتم
که چرا من گمش کردم!!!!!
ربط زیادی به خاطره نویسی نداش ولی یهوی یادش افتادم
باحال بود گفتم بگم
شما عم تو پست ثابت چند تا از دروغاتونو بگید واسم
تو ,دروغ ,هم ,بار ,ویان ,یه ,تو کوچه ,دروغ اندر ,چند تا ,یه عروسک ,عروسک دارم
درباره این سایت